دلم تنگته

با حس عجیبی

با حال غریبی

دلم تنگته

پر از عشق و عادت

بدونه حسادت

دلم تنگته

ادامه نوشته

من گاو هستم!!

در یك مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت می كردم و چند سالی بود كه مدیر مدرسه شده بودم.
قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت وگوی همكاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود.
در همین هنگام، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:با خانم... دبیر كلاس دومی ها كار دارم و می خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هایی بكنم.از او خواستم خودش را معرفی كند. گفت:من "گاو" هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه می شوند.تعجب كردم و موضوع را با خانم دبیر كه با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، در میان گذاشتم.یكه خورد و گفت: ممكن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من كه چیزی نمی فهمم...از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم:اصلاً به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر می رسد.خانم دبیر با اكراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز كه در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی كرد: "من گاو هستم!"- خواهش می كنم، ولی...
- شما بنده را به خوبی می شناسید.
من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای كه شما دیروز در كلاس، او را به همین نام صدا زدید...دبیر ما به لكنت افتاد و گفت: آخه، می دونید...

- بله، ممكن است واقعاً فرزندم مشكلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می دهم.
ولی بهتر بود مشكل انضباطی او را با من نیز در میان می گذاشتید.قطعاً من هم می توانستم اندكی به شما كمك كنم.خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت كردند.گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه كارتی را به خانم دبیر ما داد و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترك كرد.
وقتی او رفت، كارت را با هم خواندیم.
در كنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:
دكتر... عضو هیأت علمی دانشكده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه...!

اطلاعیه

با سلام خدمت میم شیمی های عزیز

بچه ها لطف کنید نظراتی که برای پستها میذارید با اسم واقعی خودتون بذارید.....چون این وبلاگ "فقط" مخصوص م.شیمی ها هستش و همه همدیگرو میشناسیم پس نیازی به استفاده از اسم مستعار نیست.

ازین به بعد اگه نظری با اسم مستعار تایید نشد گلایه ای نداشته باشید...............

 ضمنا بازدیدامون رفت رو ۱۰۰۰ تا...هورااااااااااااا

در ضمن واسه پست های طولانیتون از ادامه مطلب استفاده کنید اینطوری نمای وبلاگ زیباتر به نظر میاد.

 

دم همه میم شیمیا گرم

هشدار:10هتل ترسناک دنیا که ارواح در آنجا دیده شده اند

آیا تاکنون درباره هتل هایی شنیده اید که به محل هایی برای تردد ارواح سرگردان مشهور شده اند. خبرگزاری رویترز فهرستی از ۱۰ هتلی را در سراسر جهان ارائه کرده است که چنین شهرتی دارند. البته درج این گزارش به معنی تأیید این ادعاها نیست.
 
ادامه نوشته

معنای دوم عشق

روزی یکی از خانه های دهکده آتش گرفته بود. زن جوانی همراه شوهر و دو فرزندش در آتش گرفتار شده بودند. شیوانا و بقیه اهالی برای کمک و خاموش کردن آتش به سوی خانه شتافتند. وقتی به کلبه در حال سوختن رسیدند و جمعیت برای خاموش کردن آتش به جستجوی آب و خاک برخاستند شیوانا متوجه جوانی شد که بی تفاوت مقابل کلبه نشسته است و با لبخند به شعله های آتش نگاه می کند. شیوانا با تعجب به سمت جوان رفت و از او پرسید:" چرا بیکار نشسته ای و به کمک ساکنین کلبه نرفته ای!؟"

جوان لبخندی زد و گفت:" من اولین خواستگار این زنی هستم که در آتش گیر افتاده است. او و خانواده اش مرا به خاطر اینکه فقیر بودم نپذیرفتند و عشق پاک و صادقم را قبول نکردند. در تمام این سالها آرزو می کردم که کائنات تقاص آتش دلم را از این خانواده و از این زن بگیرد. و اکنون آن زمان فرا رسیده است."

شیوانا پوزخندی زد و گفت:" عشق تو عشق پاک و صادق نبوده است. عشق پاک همیشه پاک می ماند! حتی اگر معشوق چهره عاشق را به لجن بمالد و هزاران بی مهری در حق او روا سازد.

عشق واقعی یعنی همین تلاشی که شاگردان مدرسه من برای خاموش کردن آتش منزل یک غریبه به خرج می دهند. آنها ساکنین منزل را نمی شناسند اما با وجود این در اثبات و پایمردی عشق نسبت به تو فرسنگها جلوترند. برخیز و یا به آنها کمک کن و یا دست از این ادعای عشق دروغین ات بردار و از این منطقه دور شو!"

اشک بر چشمان جوان سرازیر شد. از جا برخاست. لباس های خود را خیس کرد و شجاعانه خود را به داخل کلبه سوزان انداخت. بدنبال او بقیه شاگردان شیوانا نیز جرات یافتند و خود را خیس کردند و به داخل آتش پریدند و ساکنین کلبه را نجات دادند. در جریان نجات بخشی از بازوی دست راست جوان سوخت و آسیب دید. اما هیچکس از بین نرفت.

روز بعد جوان به درب مدرسه شیوانا آمد و از شیوانا خواست تا او را به شاگردی بپذیرد و به او بصیرت و معرفت درس دهد. شیوانا نگاهی به دست آسیب دیده جوان انداخت و تبسمی کرد و خطاب به بقیه شاگردان گفت:" نام این شاگرد جدید "معنای دوم عشق" است. حرمت او را حفظ کنید که از این به بعد برکت این مدرسه اوست.

اموخته های چارلی چاپلین...

اموخته ام که زندگی دشوار است...اما من از او سخت ترم٬

اموخته ام که با پول میشود خانه خرید ولی اشیانه نه‌٬رختخواب خرید ولی خواب نه٬ساعت خرید ولی زمان نه٬میتوان مقام خرید ولی احترام نه٬میتوان کتاب خرید ولی دانش نه٬خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره قلب خرید ولی عشق را نه...

اموخنه ام که تنها کسی که مرا در زندگی شاد میکند کسی است که به من میگوید تو مرا شاد کردی.

اموخته ام که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی نه گفت.

اموخته ام که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم  دعا کنم.

اموخته ام راه رفتن در کنار پدرم در یک شب زمستانی در کودکی ٬شگفت انگیز ترین چیز در  بزرگسالی است.

اموخته ام زندگی مثل دستمال لوله ایست که هرچه به انتهایش نزدیکتر میشویم سریعتر حرکت میکند.

اموخته ام که تنها اتفاق های کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی میکند.

اموخته ام که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید پس چه چیز باعث میشود  که من بیندیشم میتوانم  همه  چیز را در یک روز به دست اورم؟

اموخته ام که چشم پوشی از حقایق ان ها را تغییر نمیدهد.

اموخته ام که فرصت ها هیچ گاه از بین نمیرود بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ی ما را تصاحب خواهد کرد.

و اموخته ام که لبخند ارزانترین راهی است  که میشود با ان نگاه را وسعت داد. 

اطلاعیه

سلام

هر كي فايلهاي امتحاني آشنايي رو گرفته به من خبر بده

من, دو چشم منتظر

من دو چشم منتظر

نبوده ای که بشنوی سکوت ساده مرا!

نمانده ای که طی کنی مسیر جاده مرا!

منی که در نبودنت به بند اشک بسته ام!

هزار بار مرده ام کویر دلشکسته ام!

کنار جای خالی ات چه غصه ها نخورده ام!

چه گریه ها نکرده ام چه رنج ها نبرده ام!

منی که تا رسیدنت مسافر همیشه ام!

دو چشم خیس منتظر نشسته پشت شیشه ام!

دلم همیشه تنگ توست اگر که غرق هق هقم!

بیا ترانه ای بخوان برای قلب عاشقم!!!!!

هاچیکو سگ باوفا....

سگ معروفی با نام هاچیکو(حتما بخونید)

 در ژاپن سگ معروفی با نام هاچیکو به دنیا آمد که زندگی و منش او به افسانه ای از یاد نرفتنی بدل گشت.

زمانی که هاچیکو دو ماه داشت .........

ادامه نوشته